درباره وبلاگ


"مجنون" که شدی،حال مرا میفهمی... "لیلا"ی تمام قصه ها نامردند...
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان
دوستانه ها
. . . . . . . آری که چه بی رحمانه آمده است که بماند برای همیشه . . . . . . . . . . . . . . . . . . . غم تو در دل من. . . . . . . . . . . .





آرزويم اين است نرود اشك در چشم تو هرگز مگر از شوق زياد...

نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز........

و به اندازه ي هر روز تو عاشق باشي........

عاشق آنكه تو را مي خواهد.......

و به لبخند تو از خويش رها مي گردد......

و ترا دوست بدارد به همان اندازه كه دلت مي خواهد
...

دلم برایت تنگ شده است ، می دانی چه تنگ ترش می کند ؟ می دانم که دلت برایم تنگ نشده است !

ازم پرسيد: دوستم داري؟ گفتم آره...گفت چقدر؟ گفتم از اينجا تا خدا...اشك تو چشاش جمع شد و گفت: مگه الان نگفتي كه خدا از همه چيز به ما نزديك تره



شنبه 25 خرداد 1392برچسب:, :: 18:19 ::  نويسنده : حمیدرضا زارعی

جــای تعجبــ ـــ ندارد کــه گـاهـی ...

نــوشتــه هــایـم غمگیننــد !!

و خــودم غمگیــن تــر از آنهـ ــا

دیگــر حتـ ـی حـوصله جنگیــدن بــا خــاطـراتـ ـم را هــم نـدارم ...

تــوانش را نیــ ـز !!

راستــی !! اگــر همیــن دلخوشـی لعنتـ ـی هــم نبــود ...

دیگــر تنهـ ـایی و خلـوتــ ـــ بــرایــم چــه مفهـومـی داشتــ ــــ ...!!


 

 

 

دور نرو ...

بی منت

بی هوس

بیا کنار دلم

من غیر از این غمنامه هایی که می نویسم

نوازش هم بلدم ...

 

از دل نوشته هایم ساده نگذر

به یاد داشته باش

این « دل نــوشــته » ها را

یک « دل » نوشته ...!

شعرها و عکس های عاشقانه بهارجون

قــول بــده کــه خــواهــی آمــد امــا هــرگــز نیــا! اگــر بیــایــی هــمه چیــز خــراب می شــود! دیــگر نــمی تــوانــم اینــگونــه بــا اشتــیاق بــه دریــا و جــاده خیــره شــوم! مــن خــو کــرده ام بــه ایــن انتــظار، بــه ایــن پــرســه زدن هــا در اسکــله و ایستــگاه! اگــر بیــایــی مــن چشــم بــه راه چــه کســی بمــانــم؟ 

 

 

       

تنهاییم
را با باکسی قسمت نخواهم کرد..
یکبار قسمت کردم ،
چند برابر شد..

 

 


متــــــــاسفم…

نه برای تو که دروغ برایــــت خـــود زندگیست…

 

نه برای خودم که دروغ تنهـــا خط قرمز زندگیـــستــــ بـــرایم….

 

متاسفم که چرا مزه ے عشـــــــق را….

 

از دستـــــــــ تــــــو چشیــــدم….

 

تا همیشه در شکـــــــــــ دروغ بودنش بمـــانم….

 

گاهی وقتها دلم میخواهد بگویم: من رفتم ؛ باهات قهرم ، دیگه تموم!

دیگه دوستت ندارم …..

وچقدر دلم میخواهد بشنوم: کجا بچه لوس !؟ غلط میکنی که میری …..

مگه دست خودته ؟ رفتن به این راحتی نیست !

اما …. نمیدانم چه حکمتیست که آدمی

همیشه اینجور وقتها میشنود : به جهنم … !!!

 

 

چیــزی به اسم خیـــانت وجـــود نداره . . .

به اسم خـَــریت وجــود داره . . .

تویـــ ـی که زیادی اعتمـــاد میکنـ ـــی . . .
و اونــ ــی که سوء استفــاده میکنه . . .

 


کـاش مـی فـهـمیـدی
قـهـر میـکنم
تـا دسـتـمو مـحـکمتر بگیـری و بـلـنـدتـر بـگـی
بـمون...
نـه ایـنـکـه شـونـه بـالا بــنـدازی و آروم بـگـى
هر طور راحتی



دو شنبه 20 خرداد 1392برچسب:, :: 18:30 ::  نويسنده : حمیدرضا زارعی

میان کوچه می پیچد ، صدای پای دلتنگی

به جانم می زند آتش غم شبهای دلتنگی

چنان وامانده ام در خود ، که از من می گریزد غم

منم تصویر تنهایی منم معنای دلتنگی

چه می پرسی زحال من؟ که من تفسیر اندوهم

سرم مأوای سوداها ، دلم صحرای دلتنگی

در آن ساعت که چشمانت به خوابی خوش فرو میرفت

میان کوچه های شب ، شدم همپای دلتنگی

شبی تا صبح با یادت ، نهانی اشک باریدم

صفایی کرده ام آن شب

شب زیبای دلتنگی

شب زیبای دلتنگی
 


 



شنبه 18 خرداد 1392برچسب:, :: 10:48 ::  نويسنده : حمیدرضا زارعی

گاهی دلم می خواد خودم رو بغل کنم!

ببرم بخوابونمش!


لحاف رو بکشم روش!


دست ببرم لای موهاش و نوازشش کنم!

حتی براش لالایی بخونم،

وسط گریه هاش بگم:

غصه نخور خودم جان!

درست میشه!درست میشه!

اگه هم نشد به جهنم...

تموم میشه...

بالاخره تموم میشه...!!!




 


گـاهــﮯ نـدانـسـتـﮧ از یــک نـفـر بـتـﮯ درســت مــیـکـنـﮯ

آنــقـدر بـزرگ کـﮧ از دســت ابـراهـیـم نـیـز کــارـﮯ بـر نـمـﮯ آیـد






گاه دلتنـــــــگ می شوم دلتنـگتر از تمام دلتنگـــــــــی ها

حسرت ها را می شمارم

و باختن ها

وصدای شکستن را

 نمیدانم من کدامین امید را نا امید کردم ...

و کدام خواهش را نشنیدم

وبه کدام دلتنگی خندیدم

که چنین دلتنگــــــــــــــــم





همیشه مهربانيت را به دستي ببخش ؛ که مي داني با او خواهي ماند ....

وگرنه حسرتي مي گذاري بر دلي که دوستت دارد ... !!!




به "سگ" استخون بدی ..

دورت میگرده

واست دم تکون میده !!!

من به تو "دل " داده بودم ... لعنتـــــــــــــــــــی !!!!!


 

این روزها تلخ می گذرد ، دستم می لرزد از توصیفش !

همین بس که :

نفس کشیدنم در این مرگِ تدریجی، مثل خودکشی است ،با تیغِ کُند.



یک شنبه 12 خرداد 1392برچسب:, :: 16:21 ::  نويسنده : حمیدرضا زارعی

پایانی برای قصه ها نیست!!

نه بره ها گرگ میشوند

نه گرگ ها سیر...

خسته ام از جنس قلابی ادمها....

دار میزنم خاطرات کسی را که مرا دور زده ،

حالم خوب است

اما گذشته ام درد میکند...

همین

 

 Image result for ‫خسته شدم‬‎

 الان اینجای زندگیم رسیدم که به خودم باید بگم چی فکر میکردم چی شد.

همه چیز خوبه اما من باز ناراضیم از خودم، به خاطر گذشته ای که دیگر خسته شدم ازش...من نمیخاهمش و دیگران مدام برایم زحمت حملش را میکشند

خسته ام از ادمهایی که هرروز گذشته ام را به خوردم میدهند...

 

Image result for ‫خسته شدم‬‎ 

خیلی سخته زخم خورده باشی و دنبال تسکین...
و نوازش هرکسی رو باور کنی که دردت فراموش بشه،
اما میبینی جز طعمه چیزی نبودی
برای انکه دم میزد که درد را میفهمد و بهت تسکین و درمان میدهد
بدتر از انی بود که زخمیت کرد.
اما این شکارچی از زخمت سوء استفاده نمود و تورا جز یه طعمه بیشتر ندید!
و باز زخمیتر از همیشه میشی و دیگر نوازشی رو باور نمیکنی!

 

 آخ خدایا چقد الکی خندیدن سخته ،چقدر خوردن بغض سخته ...چقدر سخته که صب به صب ی نفس عمیق بکشی و بلند بگی خدایا امروز ی روز خوبه من خیلی شادم و خنده رو بدوزی روی لبهات مث عروسکای پارچه ای، با کلی کرم مجبور باشی پف ناشی از گریه شبونه ات رو قایم کنی ، خیلی سخته درد داشته باشی و ادعا کنی بی دردی... ولی از تو ی چیزی قلبتو تیکه تیکه کنه ...چقدر تظاهر سخته ...

وای خدایا چقدر شاد زندگی کردن دشواره اونم نه برای خودت ،برای دیگران که با حرفاشون باری روی دوش ادم نذارن ... خدایا صبرم بده.... آمین...

 

 

 

 



چهار شنبه 1 خرداد 1392برچسب:, :: 9:54 ::  نويسنده : حمیدرضا زارعی